سفارش تبلیغ
صبا ویژن


رونالدو

سلام من حسین ایرانی هستم 9 سالمه و تازه این وبلاگو ساختم با کمک خاله سارا امیدوارم لذت ببرین ازش...شوخی

حالا واسه دوستی بیشتر واستون جوک گذاشتم بخونید لذت ببرید نظر هم بدین ها ندید دلم میشکنهچشمک

_پسری که تا به حال به جنگل نرفته بود،برای اولین بار بادوستش به جنگل رفت .وقتی به جنگل رسیدند دوستش گفت:اینجا جنگل است. پسر کمی نگاه کرد و بعد گفت: آخه این درختا که نمیذارن آدم جنگلو ببینه!!

_یک روز ملا نصرالدین خرش را در جنگل گم می کند .موقع گشتن به دنبال آن یک گورخر پیدا میکند. به آن میگوید:ای کلک ! لباس ورزشی پوشیدی تا نشناسمت؟

_مردی درو پنجره میساخت رفته بود خواستگاری،پدر عروس پرسید :آقا داماد چیکاره اند؟ داماد خواست کلاس بذاره گفت:من ویندوز نصب میکنم.

_یه بار یه دیوونه دنبال رئیس بیمارستان میکنه رئیس بیمارستان از ترسش فرار میکنه خلاصه توی بنبست گیر میوفته از ترس میگه :از جون من چی میخوای ؟ دیوونه هه میره با دست بهش میزنه میگه:حالا تو گرگی

_یه روز یکی میوفته تو بنبست از گرسنگی میمیره!!!

_یه روز یکی خودکارش تموم میشه ترک تحصیل میکنه

_یه خسیس موز میخوره معدش تعجب میکنه!

فعلا بابایخدانگهدار

 

 


تاریخ سه شنبه 90/10/13سـاعت 8:33 عصر نویسنده حسین ایرانی| نظر|

Design